مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

بدون عنوان

سلام فرشته خوشگلم می دونی الان اندازه یه دونه کنجدی قشنگم این روزا مامان خیلی بی اشتها شده و کم حوصله و عصبی عزیزم اما به زور هم شده غذا می خورم تا تو سالم و قوی بشی عزیزکم باید از بابا هم خیلی تشکر کنی چون این روزا خیلی بیشتر از قبل به مامان کمک می کنه تقریبا میشه گفت 90 در صد کارای خونه رو خودش انجام میده تا مامان بتونه بیشتر استراحت کنه خلاصه خیلی خیلی زحمت میکشه دستش درد نکنه و خدا بهش اجر بده عزیزم راستی کمر دردم دو 3 روزیه خیلی بهتر شده که اونم از لطف مادر جون و بابا جون و باباییه آخه از چهارشنبه شب تا جمعه شب اونجا بودم و همش استراحت می کردم خیلی دلمون می خواد زودتر این 2هفته هم بگذره تا بتونیم صدای قلب پاکت رو بشنویم ناز...
30 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام خوشگل مامان و بابا عزیزم مامان و بابا خیلی غمگین شدن ، مامان که نتونست امروز بره شرکت  یعنی اصلا حال و حوصلش رو نداشت بابایی هم اجباری رفتش الان مامان بهتره وقتی به تو فکر می کنه ، اینکه چقدر کوچولو هستی و قلبت داره تشکیل میشه روحیش عوض میشه عشق مامان عزیزم من این روزا که قلب کوچولوت داره تشکیل میشه هر روز واست قرآن می خونم و از خدا می خوام یه قلب پاک بهت بده و مهربون عزیزم مامان و بابا خیلی دوست دارن نمی تونم به این فکر کنم که تو نباشی عزیزم می دونم که هستی عشقم
25 مرداد 1390

بدون عنوان

فرشته پاک مامان سلام بعد از ظهربا خاله پریسا رفتیم دکتر و سونو رو نشون دادم  ، خانم دکتر گفت اندازه جنین خیلی کوچیک نشون داده شده و خیلی مامان رو نگران کرد دکتر به مامان گفت ممکنه بارداری دیر اتفاق افتاده و  باید سه هفته دیگه سونو بده اگه بازم جنین توی ساکش نبود یعنی بارداری پوچ بوده و فرشته کوچولوی ما همون روزای اول بارداری از بین رفته  الان گریم گرفته فرشته کوچولو ، مامان و بابا رو تنها نذار ، می دونم که هستی عزیز دلم ، من ایمان دارم که خدا من رو ناامید نمی کنه اصلا نمی تونم تحمل کنم که تو از پیشم رفته باشی عشق من با من و بابایی بمون عزیزم خدایااااااااااااااااااااااااااا  به ما نگاه کن و فرشته پاک و کوچولو...
24 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام بابایی امروز انتخاب واحد ترم دوم بابا بود می دونستی کوچولوی من ؟ ساعت 15:30 همراه با مامان ، خاله پریسا و باباجون رفتیم که اولین سونوگرافی رو مامان انجام بده ، من و بابا جون بیرون اتاق سونوگرافی بودیم که یهو خاله پریسا اومد و گفت : مهرداد بیا نگاه کن منم با خوشحالی رفتم توی اتاق سونو ، خاله پریسا گوشی همراه مامان رو بهم داد و گفت صدای دکتر رو ضبط کنم بابایی دکتر گفت که چهار هفته و یک روزت هست عزیز دلم و صدای قلبت رو نمیشه شنید ، خیلی گوگولی هستی . قرار شد سه هفته دیگه دوباره مامان سونو انجام بده تا صدای قلبت رو هم بشنویم و ما خیلی منتظر اون لحظه هستیم . بابایی خیلی دوستت دارم و خیلی دوست دارم زودتر به دنیا بیای عزیزکم  ...
24 مرداد 1390

بدون عنوان

  قشنگ مامان و بابایی سلام ، بالاخره دوشنبه از راه رسید ، از ساعت 6 صبح به ذوق دیدن تو بیدارم و خوابم نمی بره عزیزم امروز بابایی باید برای ترم دوم دانشگاه ثبت نام کنه و می خواد یه کارایی انجام بده تا بتونیم یه سیسمونی خیلی خوب واست تهیه کنیم عزیز دلم راستی بالاخره دیروز ماشین ظرفشویی مامان رسیدش و مامان کلی خوشحال شد عزیزم الان تو داری چکار می کنی عزیز؟ کاشکی بدنم شیشه ای بود و می تونستم الان ببینمت بابایی بهت سلام می کنه و حسابی بوست می کنه عزیزم می گه بهت بگم که خیلی می خوادت و دوست داره نفسم                     &nbs...
24 مرداد 1390

بدون عنوان

  فرشته کوچولوی مامان و بابا ، خیلی بی قرارم واسه شندین صدای قبل کوچولوت و حس کردن تو در درونم  فکر میکنم تا صدای قلبت رو نشنوم دلم آروم نمی گیره بابا هم خیلی چشم انتظاره و هر روز و هر شب باهات حرف میزنه و قربون صدقه ات میره عزیزم ، کاشکی این ساعتا زود بگذره و لحظه زیبای شنیدنت واسه بار اول زودتر باید قربونت بره مامانت عشق زندگی من   ...
23 مرداد 1390

در انتظار شنیدن صدای قلب فرشته کوچولو

قند عسلم سلام عزیزم این روزا خیلی کمرم درد می کنه و یکمی نگرانم همش از خدا می خوام بهمون کمک کنه و مارو واسه همدیگه نگه داره عزیزم تا روز دوشنبه خیلی مونده به نظرم خیلی دوست دارم زودتر برم سونو تا بتونم صدای تاپ تاپ قلب کوچیک و پاکت رو بشنوم و کمی خیالم راحت تر بشه عزیز دل مامان بابا شبا باهات حرف می زنه بوست می کنه می دونم صداش رو می شنوی عزیزم نازم خیلی دلم می خواد زودتر بیای تو آغوشم بوت کنم لمست کنم زن عمو زیبا واست نوشته که خیلی دوست داره می بینی عزیزم خیلی ها هستن منتظر دیدن تو هستن عزیز دلم و دوست دارن عمه مینا ، عمه مرجان ، عمه مرضیه تماس گرفتن و کلی خوشحال بودن از اومدنت عزیزم همش بهم می گفتن مواظب خودم و تو باشم گلم د...
22 مرداد 1390

خبر خوشحالی دمیدن روح اهورایی در من

عزیز دلم قشنگم ، جونم برات میگفت که رفتیم خونه مامان جون و بابا جون و به خاله حدیث هم که کمابیش در جریان بود گفتیم بیاد اونجا در زدیم مامان جون در رو باز کرد و خوش آمد گفت وقتی جعبه شیرینی رو دادم دستش گفت : شیرینی برای چی؟ همه با هم گفتن واسه نوه سوم دیگه  مادر جون هنوز متعجب و هاج و واج مونده بود فکر می کرد ما داریم شوخی می کنیم ، خاله پریسا زودی برگه آزمایش رو نشون می داد عشق مامان الان توی دلشه ، برد و داد به باباجون ، باباجون بنده خدا از همه جا بی خبر نگاهی کرد و اصلا نمی دونست آزمایش چیه فکر کرده بود آزمایش کم خونی منه ، وقتی عدد رو دید که مثبته ، گفت خوب خدارو شکر که خوب خوب شدی ، بعد من یه لبخندی زدم و گفتم چی خوب شده  ...
20 مرداد 1390

در انتظار فرشته کوچولو 2

عزیزم ، قشنگم ، عشقم الان که دارم اینارو می نویسم تو درون من داری رشد می کنی قلب کوچیک و پاکت تشکیل میشه و تاپ تاپ میزنه نمیدونی چقدر بی قرارم واسه شنیدن صدای قلبت هستی من خوب  ادامه قصه انتظار من و بابایی رو تا به اینجا  برات می نویسم   عزیزم تیرماه از راه رسید و من و پدرت بی قرار بودیم واسه دونستن اینکه خدا تورو بهمون میده یا نه هنوزم میخواد از وجودت لذت ببره . آخرای تیرماه بود که مامان دو سه روزی حالش بد شد خلاصه با بابایی رفتن آزمایشگاه و آزمایش داد (90/05/02) ولی جواب آزمایش منفی بود کلی ناراحت و غمگین شدیم تا اینکه دکتر بهمون امیدواری داد و گفت الان زوده شما مجددا 15 مرداد آزمایش بده و من و بابا کلی خوشحال و امیدوا...
20 مرداد 1390

در انتظار فرشته کوچولو 1

١٩/ مرداد /1390 عزیز دل مامان و بابا سلام می دونی مامان و بابا خیلی دوست دارن جیگرم! عزیز دلم من این وبلاگ رو  ایجاد کردم تا بتونم احساسات این روزهای خودم و پدرت رو واست به تصویر بکشم قشنگم تا بدونی که چقدر به فکرت بودیم و واسه اومدنت لحظه شماری می کردیم قند عسلم من و پدرت از زمان ازدواجمون ( 1388/09/05)  واسه اومدنت برنامه ریزی کردیم و همیشه بهت فکر می کردیم  همش می گفتیم‌ باید اول خونه بخریم تا بتونیم واسه فرشته کوچولومون یه اتاق ناز و قشنگ مثل خودش بسازیم بالخره بعد از کلی تلاش اسفند 89 موفق شدیم خونه بخریم و بعد از اون از خدا خواستیم  تیرماه تورو به ما هدیه کنه و روح اهورایی خودش رو در وجود من بدمه تو...
19 مرداد 1390
1